اشعار شب نوزدهم ماه مبارک رمضان
بیا دریابم ای زینب که دل تنگ مسیحایم...
من امشب تا سحر فکر تبسم های زهرایم...
..نمیره از جلو چشمام شلوغی های تو کوچه...
مگه یادم زهرا و ردّ خون توی کوچه...
مگه یادم میره که دستامو بستن
مگه یادم میره که پهلو بشکستن
مگه یادم میره کبودی روشو
مگه یادم میره ورم بازوشو
مگه یادم میره همسایه ها دیدن
مگه یادم میره به زهرا خندیدن
*************************
بزن اي تيغ در دَم راحتم كن
از اين شهر، اين جهنم راحتم كن
مگر از دستِ تو كاري برآيد
بزن اي ابنِ ملجم راحتم كن
**
ز دلبر ارثيه بردن چگونه است
شبيه عشق خود مُردن چگونه است
بزن طوري بفهمم مثلِ زهرا
كه با صورت زمين خودن چگونه است
**
تو كه در خون نشاندي گيسويم را
شكستي مثلِ زهرا ابرويم را
مرو اي تيغ كارت ناتمام است
مينداز از قلم اين بازويم را
**
دوباره نانجيبي در برِ من
كشيده تيغ بالايِ سرِ من
خدايا باز مسجد باز شمشير
فقط خالي است جاي همسر من…
**
خداوندا چه دنياي عجيبي
چه مظلومي چه آقاي غريبي
مگر محراب گودال است كوفه؟
كه افتاده زمين شيب الخضيبي
**
مبادا زينبم بد حال گردد
مبادا واردِ گودال گردد
مبادا دخترم بيند كه با اسب
ته گودي حسينم چال گردد
علي صالحي
*************************
نمک بخور ولی آن را به زخم یار نزن
به جان زینبت این سفره را کنار نزن
من از تو وعده گرفتم برای افطاری
بیا و امشبه را حرف غصه دار نزن
بگو حسن برود مسجد و تو پیشم باش
اذان رفتن خود را به کوچه جار نزن
چقدر بر در و دیوار چشم میدوزی
به جان فاطمه ؛ بابا به دل شرار نزن
کلون در، پر شال تو گرفت ، ولی
به یاد سینه ی خونی شده هوار نزن
تمام این در و همسایه با تو بد هستند
میان صحن حیاط این چنین تو زار نزن
برو به کوفه سفارش کن و بگو کوفه
به فرق دختر من سنگ بی شمار نزن....
حسین قربانچه
*************************
غم ، از غم صدای شما گریه می کند
سر روی شانه های شما گریه می کند
شب که پناه می بری از بی کسی به چاه
مهتاب پا به پای شما گریه می کند
کوفه مدینه نیست ! ولی کوچه ، کوچه است
هر وصله ی عبای شما گریه می کند
یک کیسه ی قدیمی نان و رطب مدام
دنبال ردّ پای شما گریه می کند
مهمانی آمدی، کمی از شیر هم بخور
ظرف نمک برای شما گریه می کند
دستم به دامنت، نرو بدبخت می شوم
پشت سرت گدای شما گریه می کند
ازداغ موی سوخته ی پشت در، هنوز
گیسوی بی حنای شما گریه می کند
وحید قاسمی
*************************
سر سفره نشسته بود عجيب
چشم هايش هواي باران داشت
در حوالي مغرب كوفه
دست هايش دعاي باران داشت
**
نمكي روي زخم خود پاشيد
تا شود باز، روزه ي جگرش
باز مي كرد روزه را مي زد
روضه هاي مدينه هم به سرش
**
سر سفره نشسته بود و عجيب
دل زينب براش مي زد شور
دم افطار خود دعا مي كرد
« كربلا از نگاه بابا دور »
**
تا سحر چشم روي هم نگذاشت
پا شد و رخت خويش را بربست
با نگاهي به آسمان فرمود
كه شب روسياهي كوفه ست
**
هوس ديدن دوباره ي يار
كرد او را از اين مصمم تر
نام زهرا كه برد نيّت كرد
شال خود را چو بست محكم تر
**
ابروانش به هم گره خورده
گذر چشم او به ماه افتاد
با طمأنينه اي شگفت انگيز
دل به دريا زد و به راه افتاد
**
او كه بر دوش مي كشيد هرشب
كيسه ي نان و كيسه ي خرما
او كه بر شانه هاش مي رفتند
كودكان يتيم هي بالا
**
پينه ي دست هاي او بيش از
پينه هاي شريف پيشانيش
او كه هر روز و شب فقط مي خورد
به دل ريش ريش و زخمش نيش
**
گام هايش وزين و سنگين بود
كوچه ها زير پاش مي لرزيد
غربتي داشت گريه هاي شبش
كه طنين صداش مي لرزيد
**
چشم، در راه مسجد كوفه
تا بيايد امام امشب هم
چند خانه آن طرف تر آه
چشم در راه مانده زينب هم
**
نفسش را كه در گلويش ريخت
سوخت انگار از تبش محراب
حضرت آفتاب پا مي كرد
كوفه را با اذان خود از خواب
**
آه از بعد اين عذاب غريب
كه شكسته شود به سجده سرش
با لب تيغ زاده ي ملجم
بي مهابا خنك شود جگرش
**
آه از خون كه ريخت بر رويش
آه از آخرين خسوف علي
چقدر ضرب تيغ سنگين بود
سكته انداخته در حروف علی
**
ركن عالم شكست و هاتف گفت
اهل عالم تَهَدَّمَت وَالله
در جنان فاطمه به سر مي زد
با نواي علي ولي الله
رضا دین پرور
*************************
آن که امشب در تب وصل خداست
سفره دار مردمان بی نواست
آن که گوید راز دل را با زمین
نیست مردی جز امیر المومنین
پُر شده گوشِ تمامی فلک
از صدای لطمهی خیلِ مَلک
مرد میآید به سوی سجده گاه
ماه میگوید که بر بندید راه
در میان کوچه، بالِ جبرئیل
بسته راه رفتنِ پیرِ دلیر
کی خدای بیت! راه بیت گیر
دست ما بر دامن پاکت امیر
عالمی را غرقه در ماتم نکن
سایه ات را از سرِ ما کم نکن
یا به تنهایی مرو مولای من
یا کسی بفرست دنبال حسن
دستِ هستی شد گره بر دامنش
بادها بستند راهِ رفتنش
نوح آمد با تمام انبیا
مرتضی در ازدحام انبیا
هر یک از خیل رسل تا میرسید
آستینش یا عبایش میکشید
کی خدای بیت! راه بیت گیر
دست ما بر دامنِ پاکت امیر
ماه، پیش پاش صد چاک افتاد
عشق، پاره پاره بر خاک افتاد
می روی از عشق هم دل میبری
باید از نعش من اول بگذری
کاش از مشرق نیاید آفتاب
تا نبیند کس، غروب بوتراب
تا عبایِ خویش را بالا گرفت
دامنش از دامنِ دریا گرفت
در میان کوچه، کوچه باز شد
نوحه خوانیِ فلک آغاز شد
خوش خرامان، خوش قدم، خاموش رفت
هر کسی در پیش پاش، از هوش رفت
آن که راه خویش را وا میکند
زیر لب آرام نجوا میکند
کی دلِ غمدیده ام، آرام گیر
ساعتی دیگر زبان در کام گیر
تا که چشم خویش را بر هم زنی
تا لقاء الله همراه منی
صبر جایز نیست، وقت رفتن است
خسته ام دیگر، زمان خفتن است
زندگی بی یار طولانی شده
آسمان سینه، طوفانی شده
دود بود و دود بود و دود بود
گل میانِ آتش نمرود بود
حسن لطفی
*******************
امام، رو به پریدن... عمامه روی زمین
قیامتی شد بعد از اقامه روی زمین
خطوط آخر نهجالبلاغه ریخت به خاک
چکید هر طرفی صد چکامه روی زمین
خودت بگو به که دل خوش کنند بعد از تو
گرسنگان «حجاز» و «یمامه» روی زمین؟!
زمان به خواب ببیند که باز امیرانی
رقم زنند به رسم تو نامه روی زمین:
«مرا بس است همین یک دو قرص نان ز جهان
مرا بس است همین یک دو جامه روی زمین...»
... تو رفتهای و زمین مانده است و ما ماندیم
و میزهای پر از بخش نامه؛ روی زمین!
محمد مهدی سیار
********************
گفتم بیا که با من دل خسته سر کنی
حقش نبود دختر خود خونجگر کنی
شرمنده ام ، زطرز پذیرایی ام مکن
افطار خویش را ز چه رو مختصر کنی
اصرار من به ماندن تو فایده نداشت
تو می روی که قصد نماز سحر کنی
اینقدر با نگاه خودت آتشم مزن
قصد تو چیست ؟ اینکه مرا شعله ور کنی
ابرو شکسته زائر پهلو شکسته ای
دیدار با شهیده ی دیوار و در کنی
بعد از تو کوفه حرمت ما را نگه نداشت
از اهل خویش بلکه تو دفع خطر کنی
حسن علیپور
******************
از چه مهمان محاسن پیر من بابای من
هرکجا که حرف هجران است با من می زنی
یا مگو چیزی و یا گیسو پریشان می کنم
بعد عمری آمدی و حرف رفتن می زنی
***
بعد عمری من فقط یکبار بر تو رو زدم
کم بگو ،دست از سرم بردار زینب جان برو
می روی ، باشد برو در خانه ی من هم نمان
خب به جای رفتن مسجد به نخلستان برو
***
حیف جای مادرم خالی است ورنه ای پدر
شک ندارم راه مسجد رفتنت را می گرفت
چادرش را بر کمر می بست و بین کوچه ها
پا برهنه می دوید و دامنت را می گرفت
***
حیف جای مادرم خالی است ورنه ای پدر
گیسو یش را بر زمین می ریخت پیش پای تو
ناله از دل می کشید و باز مثل پشت در
استخوانش را سپر می کرد امشب جای تو
***
مادرم زهراست من هم دختر این مادرم
گر دهی اذنم فدایت دست و پهلو می کنم
حرمت گیسوی من مانند موی او بود
کوفه را من زیر و رو با نام گیسو می کنم
***
نذر کردی گوئیا رویت ببینم لاله گون
رحم کن کن بر دخترت امشب بیا مسجد نرو
هست در یادم هنوز آن صورت سرخ وکبود
ای قتیل مادر زینب بیا مسجد نرو
***
ای غریب کوچه ها ،ای حیدر بی فاطمه
مادرم زهرا برای تو همیشه کوه بود
در بین کوچه،بین چهل نفر آن روز هم
مادرم از پا نمی افتاد اگر قنفذ نبود
علی اکبر لطیفیان
موضوعات مرتبط: اشعارشب نوزدهم
برچسبها: اشعار شب نوزدهم ماه مبارک رمضان